محل تبلیغات شما

از قافیه ها خسته ، از بحر و هجا خسته .

شعرم به چه کار آید، وقتی ط و نمیخوانی 


وقتی که نمی آیی در درد و بلا غرقم

همچون شبهی دلگیر در یک شب طوفانی


حالم به خزان مانَد ، پاییزی و  ظلمانی

گفتم که بدانی تو ، شاید که نمی دانی!


تا بر سر تو سر بود ،دربین سران بودم

اما نپسندا مَه ، این بی سر و سامانی


هی آمدی و رفتی ، من را  تو بنا کردی

دانم که زنی تیشه ، دانم که نمی مانی


جانم به لبم آری ،جان دادی و جان گیری

یک روز دُر اَفشا‌نی ، یک روز تو ترسانی


خندان به لبت بودم ، دل خوش به دلت بودم

رفتی و همی پرسی ازمن که چه گریانی؟؟


دانم که از این شبها یک شب به شبم آیی

هر کس که مرا بیند پرسد که چه‌خندانی


ابرو به همی بودم درفکر تویی بودم

درفکر که شیرینی هم قندی و قندانی


یک لحظه جدا از تو مرگیست ،نمیدانی

یک دم بدمم بر دم ، ای معجزِ رحمانی


من سنگ ِ به خارایی ،درعمق و نهان بودم

آغوش اگر گردم ، دُر گردم و غلتانی


دستت همگی باعث ، بر قیمت ِدستانم

بی تو نَبُوَد ارزش ، بی قیمت و ارزانی


بعداز تو همه حرفم بی معنی و بی ارزش

گویند حسان شعرش از تب شد و هذیانی


حتی اگرم قرآن با صوت جَلی خوانم

 بی تو نَبُوَد دینم ؛ چون نقطهء ایمانی


گویی همهء ادیان شرحی زلبان توست

گویی نَسَبَت باشد با حضرت یزدانی


باران اگرش بارد ، بی رنگ وکمان باشد

گویا که تو نقاشی ، هم صاحب الوانی


این میکده گر مفتوح، بر مستی مستان شد

همت کن و مِی آور مخمور ، بنوشانی


دانم اگرم شبها مِی در پی مِی ریزی 

باکی نبود مستی ، هرگز تو‌ نَمیرانی


این شعر زبود توست ، بردفتر ِ اشعارم

برصفحهء فکر من چون اسبی و رخشانی


#حسان
#چهارشنبه
98/8/15

#هشتم_ربیع_الاول

ای کاش که این فاصله هاکم کنی

کاش میشد صدای تو را در بغل گرفت

شبی بارانی و غمگین

، ,تو ,بی ,مِی ,سر ,نمی ,که نمی ,تو نَبُوَد ,یک شب ,، بی ,بی ارزشگویند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها