تو نیستی به همین هق هق شبانه خوشم
به خاطرات ِ تو در گردش ِ زمانه خوشم
به خاطره ای زگرمی دستت ، ز پیرُهَنَت
به موی ریخته به صورت ، به عاشقانه خوشم
به حال پرستو ، به آن کبوتر مانده به بام
به عشق تو درکنج دل ، به لانه خوشم
گهی زحال خودم به حال خودم، به خودم
آشفته ام ولی به معجز دستت ، به شانه خوشم
همین که بیایی رسی به معرک ِاین بیقرار خودت
به یک قرار بی خبر ،به نفسهای جاودانه خوشم
هزار غربت و آوارگی ، هزار دشت خطر
نباشدم به هیچ ، به کنج دلت آشیانه خوشم
اگر زمانه نبود گردشش به عدل و به داد
به بوسه های پی ز پی ات عادلانه خوشم
هزار خندهء مستان ، هزار جنگل و بستان
به دیدنت ، زدن دست ، زیر چانه خوشم
ویا به همین سواد اندک و اما نشان ِ عشق
سرودنت وَ کشیدن ، چه شاعرانه خوشم
بنویسم که پادِشَهان بی تو ، یک غلام فقیر
من پادِشَه ، که با تو در این آسِتانه خوشم
چشمان جنگلی ات،موی پر زظلمت و سیهت
ده بار کشته ام و دل به ظالمانه خوشم
هربار کشته ای و زنده مدامم کنی به عشق
از ناوَک ِنگهت به تیر و تازیانه خوشم
من با #حسان و دفتر وشعرش مرید ِتوایم
من منتظر ، بیا به یک قرار ِ عارفانه خوشم
دانم که روز ب روز هستی ِمن میدهی به باد
برجهل خود ، ببین چه عالمانه خوشم
هرگز شنیده ای که کشته به قاتل دهد درود
از من شنو ، من برجنون ِ عاقلانه خوشم
اینها همه به کناری ، از این فراز و نشیب
دستان توشبیه،به این دست مادرانه خوشم
وقتی زمان میانهء دستت به کسری از عددست
من ملتمس به حضورم ، وَ عاجزانه خوشم
بگذار ببندم این غزل و مصرع و سرود
دیوانه ای که بسته به زنجیرمو چه جاهلانه خوشم
#حسان
98/7/30
، ,تو ,ِ ,ای ,دستت ,کشته ,، به ,دستت ، ,تو در ,یک قرار ,، هزار
درباره این سایت